فسانه ؛ ادبیات؛ هنر؛ و مذهب بطور مستمر توسط یونگ و فروید مورد بررسی قرار گرفته است. البته اغلب
نظریه پردازان شخصیت در این زمینه مطالبی نوشته اند. که در میان آنها مطالب اتو
رانک بسیار پراهمیت است.
یکی از کارهای اولیه او افسانه تولد قهرمان بود، که برخی افسانه های تولد؛ مثل شاه های بابلی ، گیلگمیش و سارگون،قهرمان هندی کارنا، شاه ایرانی کورش، قهرمان سلتی تریشتان، قهرمان های آلمانی زیگفرید و لوهنگرین ، و حتی موسی ، بودا و مسیح را بررسی کرد.
او الگوهای تکراری را در آنها مشاهده کرد، بدین ترتیب که: همیشه یک شاه و ملکه یا خدا و الهه یا زوج های سطح بالایی وجود دارد، چیزی تولد قهرمان را مشکل یا غیر ممکن می سازد؛ خوابی یا پیشگویی در رابطه با تولد او وجود دارد، و همیشه به پدر هشدار داده می شود که خطری در راه است؛ و نوزاد بر روی آب روان در جعبه ، سبد ، یا قایقی کوچک رها می شود تا بمیرد، و او توسط حیوانات و یا مردم فقیر نجات پیدا می کند و بزرگ می شود،خانواده اش را میابد و از پدرش انتقام می گیرد ، و در نهایت به جایگاهی که درخور اوست دست میابد.
رانک افسانه ها را نسبتا قابل درک می دانست: هنگام کودکی ما والدین مان را پرستش می کنیم. اما وقتی که بزرگتر می شویم ، و همچنان مستقل تر ، آنگاه متوجه می شویم که آنها آن چیزی نبوده اند که بنظر می رسیده اند.افسانه انعکاس آرزوی همه ماست که تمایل داریم به روزهای خوب کودکی برگردیم ، همان موقعی که فکر می کردیم والدین مان بی عیب و نقص اند و به ما توجه لازم را دارند.جعبه یا سبد نمادی از رحم ، و آب روان تولد ماست.” افراد فقیر” نماد ضعف و بی کفایتی والدین است. شاه و ملکه سمبل آنچیزی است که باید باشند. و انتقام نماد خشم ما بخاطر بدرفتاری آنها با ماست.
نکته جالب توجه این است که رانک در این تصویر نه اشاره ای به جنسیت دارد ونه ناهشیار جمعی .و بطور ساده افسانه ها تجلی تجارب معمول دوران کودکی در فرهنگ های مختلف اند.اگرچه تفسیر او ناکامل است اما سادگی آن جالب است.
رانک به مبحث پیچیده خلاقیت هنرمند نیز نگاهی انداخته.در این مورد رانک بیان داشته که هنرمند کشش بسیار شدیدی دارد که اراده اش را متجلی کند. و بر خلاف اغلب ما ، احساس اجبار می کند تا واقعیت را درون ذهنش بازسازی کند.یک هنرمند واقعی نیاز به آزاداندیشی دارد، تا بتواند اراده شخصی اش را از اراده جمعی فرهنگ اش و مذهب اش شناسایی کند.هنر خوب تلفیقی از روحانیت و مادیت است، کلیت و خاصیت، یا فردیت و جمعیت.
این تلفیق به راحتی امکان پذیر نیست. و با اراده آغاز می شود، واژه رانک برای ایگو، البته ایگویی سرشار از نیرو.همه ما با اراده ای بدنیا میاییم تا از قدرت ها رها شویم و خودمان شویم.در کودکی ما اراده مان را برای فائق آمدن به مشکلات مان به دور از والدین مان بکار می بریم. و بعدها ما با دیگر مراجع قدرت می جنگیم،مثل قدرت های درونی سائق های جنسی مان.و چگونگی تلاش ما برای استقلال تیپ شخصیتی که ما هستیم را می سازد.که رانک سه تیپ اصلی را شرح می دهد:
اول تیپ سازشی. این افراد می آموزند که ” اراده” چیزی است که آنها مجبورند به آن عمل کنند. دستورات را اجرا کنند،و مسائل اخلاقی جامعه را رعایت کنند و مخصوصا در رابطه با تکانه های جنسی شان.فردی منفعل ، مخلوقی محدود شده که رانک براین عقیده بود که این یک شخص عادی است.
دوم، تیپ عصبی. این افراد از شخص عادی قوی ترند ، اما در کل درگیر مبارزه علیه قدرتهای درونی و بیرونی اند. آنها حتی با اراده خوشان هم مبارزه می کنند، که بنابراین چیزی برای نائل شدن به آزادی باقی نمی ماند. در عوض آنها بخاطر “پر ارادگی ” شان دچار احساس گناه و نگرانی هستند. در ضمن آنها سطوح بالاتری از رشد اخلاقی در مقایسه با تیپ سازشی دارند.
سوم ، تیپ سازنده است، که رانک به هنرمند ، نابغه ، و تیپ خلاق ، تیپ خود_ آگاه ، وبطور ساده انسان بودن اشاره می کند. که بجای جنگیدن با خودشان ، خودشان را می پذیرند و تصدیق می کنند، ایده آلی خلق می کنند تا اعمالشان بطور مثبت بر اراده متمرکز شوند.هنرمند خودش را خلق می کند ، و دنیایی هرچه زیباتر را شکل می دهد.
مورد جالب دیگری که رانک در مورد آن سخن گفت جدال میان مرگ و زندگی است.او بر این باور بود که ما “غریزه زندگی” داریم که ما را به سمت فردیت ، استقلال و شایستگی هل می دهد، و ” غریزه زندگی ” که ما را به سمت جزیی از خانواده ، اجتماع ، یا انسان ها بودن هل می دهد. ما همچنین احساسی مبنی بر ترس از این دو داریم. ” ترس از زندگی” که ترس از جدایی ، تنهایی، و بیگانگی می باشد؛ ” ترس از مرگ ” که ترس از گمگشتگی در کلیت، رکود ، و هیچ کس شدن می باشد.
زندگی ما پر از تنهایی است، که با تولد آغاز میابد.در واقع اولین کار رانک معطوف به “ضربه تولد ” بود، با این فرض که اضطراب تجربه شده در طول تولد مدلی است برای اضطراب های تجربه شده در زمان های بعدی . پس از تولد از شیر گرفته می شویم، و نظم و مدرسه وکار و ضربه عشقی… در پیش داریم ، البته اجتناب از این جدایی ، اجتناب از زندگی و انتخاب مرگ است یعنی هیچ وقت متوجه نخواهید شد که چه استعدادی دارید، هیچ وقت خانواده و شهر کوچکتان را ترک نمی کنید، و و هیچ وقت رحم تان را ترک نخواهید کرد!
پس ما باید با ترس هایمان روبرو شویم، و در تلاش برای رشد کامل باشیم،هم مرگ و هم زندگی را در آغوش بگیریم، فردیت مان را حفظ کنیم و روابطمان با دیگران را تقویت کنیم.
رانک هیچ گاه مانند فروید و یونگ “مکتب” روانشناسی را پایه گذاری نکرد، اما تاثیر آن را در هر کجایی می توان دید.او تاثیر معناداری بر روی کارل راجرز ،و نفوذ زیادی بر قدیمی ترانی چون آدلر ، فروم ، و هورنای برجای نهاد،و همچنین اگزیستانسیالیست هایی چون رولو می از آن تاثیر پذیرفتند.دیگران نیز از عقاید او الهام گرفتند که می توان تکه هایی از افکارش را در نظریه واکنشی ، انگیزه رقابت، و نظریه مدیریتی ترور مشاهده کرد.